روزنگاری های آسمان

این وبلاگ رو برای دل خودم می نویسم و اینکه شاید در آینده اگر عمری باقی بود، برگردم گاهی گذشته ها و حس و حال این روزها رو دوباره مرور کنم...

روزنگاری های آسمان

این وبلاگ رو برای دل خودم می نویسم و اینکه شاید در آینده اگر عمری باقی بود، برگردم گاهی گذشته ها و حس و حال این روزها رو دوباره مرور کنم...

درد

درد نام اولین اثری است که از مارگریت دوراس خواندم. از صفحه " کتاب خوره " در فیس بوک با این نویسنده آشنا شده بودم. کتاب، روزنگاری هایی از دوران جنگ جهانی دوم است. توصیف ها روان و دل پسند است. خصوصن که به نوشته های دوران جنگ های جهانی علاقه مند هستم. چند باری نوشته ها چشم های آدم را تر می کرد. اوایل کتاب که نمی دانستم جریان از چه قرار است به نظرم خیلی جذاب نمی آمد و روند داستان و شخصیت ها را گم می کردم، بعد که فهمیدم داستان از چه قرار است و چه پایانی داشت، می خواستم دوباره از اول کتاب را بخوانم و چند صفحه ای را دوباره خوانی کردم. این بار می دانستم شخصیت ها چگونه شکل یافته اند و جمله ها چه معنایی دارند. با همین کتاب به دنیای شجاعانه دوراس وارد شدم. 

بریده ای از کتاب: 

- هزارها، و دهها هزار، یکی هم او. هر چند در شمار این هزارهای دیگر است، اما برای من از این هزارهزارهای دیگر جداست، کاملا متفاوت و تنها. 

- ... دستانی با من آشنا، به طریقی تنها با من آشنا. 

- نه، نمی توانست غذا بخورد و نمیرد. بنابراین دیگر نمی توانست بی غذا بماند و، از این بابت، نمیرد. مشکل همین بود.  

- جانی به قالب آمده. 

جانی از نو به قالب آمده بود به صورتی مضاعف حتی. یک از روزهای بعد، به او گفتم که باید از هم جدا شویم، که مایلم از " د" بچه دار شوم، که این به خاطر بقای نام است، نامی که فرزندم حافظ آن خواهد بود. از من خواست که اگر ممکن باشد روزی همدیگر را ببینیم. گفتم که نه، که دو سال است بر این نظرم، از روزی که "د" را دیده بودم. به او گفتم که حتی اگر "د" آدمی هم وجود نمی داشت، باز هم حاضر نمی شدم زندگی ام را با تو از سر گیرم. نپرسید که به چه دلیل می خواهم ترکش کنم، من هم توضیحی ندادم.