سال تحویل امسال را طبق معمول خانه خودمان بودیم. عکس ها را گرفتیم و ماچ و بوسه ها را کردیم و رفتم سراغ حافظ: این نظرش بود برای امسالم:
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور | کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور | |
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن | وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور | |
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن | چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور | |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت | دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور | |
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب | باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور | |
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند | چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور | |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم | سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور | |
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید | هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور | |
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب | جمله میداند خدای حال گردان غم مخور | |
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار | تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور |
اینم از نظر حافظ :
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن زجهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زهد شهر این متاعم که همی بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم
* دلم می خواهد به جای این عنوان بنویسم از حافظ هم گله دارم. ولی چون از کار هستی بی خبرم به این مصرع راضی می شوم.