روزنگاری های آسمان

این وبلاگ رو برای دل خودم می نویسم و اینکه شاید در آینده اگر عمری باقی بود، برگردم گاهی گذشته ها و حس و حال این روزها رو دوباره مرور کنم...

روزنگاری های آسمان

این وبلاگ رو برای دل خودم می نویسم و اینکه شاید در آینده اگر عمری باقی بود، برگردم گاهی گذشته ها و حس و حال این روزها رو دوباره مرور کنم...

روشنی نزدیک است

چه‌ کسی می‌گوید

پشت این ثانیه‌ها تاریک ا‌ست؟

گام اگر برداریم

روشنی نزدیک است...

" سهراب سپهری" 

رها کردن

من هیچکس را رها نمی کنم. 

اما دست کسی که دلش 

به رفتن است نمی گیرم 

" محمود درویش " 


پس داستان

به طرف کشتی  سازی که می روی 

دریا را خواهی دید 

دست و پایت را گم نکن 

"اورهان ولی" 

فروغ فرخزاد

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

 دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور

 شستشویش دهم از رنگ گناه

 شستشویش دهم از لکه ی عشق

 زین همه خواهش بیجا و تباه

  می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید محال

 می برم زنده بگورش سازم

 تا از این پس نکند یاد وصال

 ناله می لرزد..می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

 از تو ای چشمه ی جوشان گناه

 شاید آن به که بپرهیزم من

 بخدا غنچه ی شادی بودم

 دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

 عاقبت بند سفر پایم بست 

  می روم خنده به لب خونین دل

  می روم از دل من دست بدار

  ای امید عبث بی حاصل

  " فروغ فرخزاد"

شهریار

شهریارا " گو دل از ما مهربانان مشکنید 

                                                                                ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند. 

بهار امسال با خانه نشینی

اما بهار من تویی 

                               من ننگرم در دیگری ... 

تمامِ ناتمام

کسی که یک سخن شنید در همه عمر و از آن سخن سوخت. جان من فدای او باد. 

" شمس تبریزی " 


روز توست

گر همه عمر خویش با تو برارم دمی 

حاصل عمر آن دم است. باقی ایام رفت ... 

...

آن روز که سبز باشی، روز توست ... پس چه خوش که اردیبهشتی باشی 

من و تو

ﺧﻨﮏ ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﺩﺭﺍﯾﻮﺍﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

ﺑﻪ «ﺩﻭ» ﻧﻘﺶ ﻭ ﺑﻪ «ﺩﻭ»ﺻﻮﺭﺕ،

ﺑﻪ «یکی» ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

" مولانا" 

دگر خندیدن

عشق

آموخت مَرا

شکل دگر خندیدن...!


" مولانا" 

هیچ

گویند سرانجام ندارید شما

مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم

" مولانا" 

هیچ

باباافضل کاشانی :

باتو باشم؛ به هیچ خرسندم .


همچون خیال در دل

اینجا کسی‌ست پنهان همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته

" مولانا " 

خانه ی دل

کم مباد

از خانه‌ی دل

پای تو

... 

" مولانا " 

امید صبح

ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود 

اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد ...

" سعدی " 

سعدی

گفتیم عشق را  به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است ....

نوروز

مولانا :


شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی

  ...


نمی دانم چه می خواهم بگویم


"نمی دانم 

چه می‌خواهم بگویم

غمی در استخوانم 

می گدازد" 

 هوشنگ ابتهاج " 

زلف یار

کارم چو زلف یار 

                                 پریشان و درهم است ...

...


" سعدی " 

به مراد دل رسیدم، به جهان بی مرادی

بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی
به مراد دل رسیدم به جهان بی مرادی
تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز
که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی
غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد
تو چگونه ای ولیکن تو ز بی چگونه زادی
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
همه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندم
به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی
"مولانا"