خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
" خیام"
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داووی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
عافی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گرچه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست
لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد
" حافظ"
از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
"شفیعی کدکنی"