می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد..می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
" فروغ فرخزاد"
امروز در مقابل درخواست پول پاشایی بی تعارف گفتم که نمی توانم کمک کنم.
در مقابل کمک پایان نامه دکتر نیز.
دیگر زیر بار زور نمی روم.
ولی از غم و فشار و افسردگیم کم نمی کند.
صبح رفتم لیرز برای جلسه هفتم.
بعدازظهر هم پیج عکاسی جدید ساختم. نمی دانم درست است یا نه . می خواهم که باشد. شات
شنیدهام زِ پنجره، سراغِ من گرفتهای! هنوز مثلِ قاصدک، میانِ کوچه پَرپَرم " حسین منزوی "