در جشن فارغ التحصیلی پارسال یکی از مسئولین دانشگاه سخنرانی کوتاهی کرد و به جای حرف هایی که شرکت کننده ها گوش نمی کنند و تعارف و شعار و... است، یک کتاب معرفی کرد، به اسم: هفت عادت مردمان موثر.نام و چهره سخنران را فراموش کرده ام، اما حرفش را نه. کمتر پیش آمده که فردی آشنا یا ناشناس کتابی معرفی کند و دنبالش نباشم. بعد از حدود یکسال فرصتی پیش آمد تا کتاب را تهیه کنم و در برنامه خواندنش را، به زور در برنامه فشرده این روزها قرار دهم. هنوز چند صفحه ای بیشتر از کتاب را نخوانده ام، و خوشحالم که با این نویسنده آشنا شدم. به عقیده برخی بهترین کتاب روانشناسی در زمینه رشد فردی در دهه نود است و نظری دیگر: وقتی استفان کاوی صحبت می کند تمام رییس ها گوش می کنند. یا: یکی از بهترین عادت هایی که می توانید در خود پرورش دهید این است که بینش استفان کاوی را بیاموزید و آن را درونی کنید، این کتاب به شما می آموزد که زندگی کنید، و... که نشان دهنده نظرهای مثبت بسیار پیرامون کتاب است.
از کتاب:
- افراد شکست خورده به خاطر به دست آوردن موفقیت، از مفهوم زندگی و شادمانی خود صرف نظر می کنند.
- کلید اصلی موفقیت در ایجاد ارتباط و اتصال بین عادت هاست.
- عادت بد ترس و احساس نبود امنیت موجب کاهش ریسک پذیری، همراه با وابستگی می شود. راه حل: تا می توانیم مستقل باشیم.
- استقلال نوعی ارزش یا دستاورد به شمار می آید.
- قانون مقابل نا امیدی، در رشد و امید نهفته است.
- اگر چیزی را بدانید اما آن را انجام ندهید، انگار آن مطلب را نمی دانید.
- برای بریدن هزار برگ لازم است که فقط یک ضربه به ریشه درخت بزنیم.
همه تلاشت را بکن و به عالی بودن اتفاقی که می افتد ایمان داشته باش.
شاید خلاف انتظارت رخ بدهد، اما هر چه هست آینده ثابت می کند که این بهترین بوده است.
شب آهنگ :
شب آهنگ :
منو تهران منو دلشوره های ناتمومش
منو تهران و بغض آسمونش
منو تهران منو افسردگی های همیشه
منو دردی که رو لب هام میشه
منو تهران منو اندوه آه شعر
منو تهران منو بارون ماه مهر
منو تهران و بغض این ترانه
منو قحطی شعر عاشقانه
منو تهران و این زخم دمادم
منو تهران و اندوه صد آدم
منو تهران و اشکای پیاپی
منو اندوه منو این غصه تا کی
منو اندوه منو این غصه تا کی
با صدای سیاوش قمیشی و ترانه حسام حسامی
درد نام اولین اثری است که از مارگریت دوراس خواندم. از صفحه " کتاب خوره " در فیس بوک با این نویسنده آشنا شده بودم. کتاب، روزنگاری هایی از دوران جنگ جهانی دوم است. توصیف ها روان و دل پسند است. خصوصن که به نوشته های دوران جنگ های جهانی علاقه مند هستم. چند باری نوشته ها چشم های آدم را تر می کرد. اوایل کتاب که نمی دانستم جریان از چه قرار است به نظرم خیلی جذاب نمی آمد و روند داستان و شخصیت ها را گم می کردم، بعد که فهمیدم داستان از چه قرار است و چه پایانی داشت، می خواستم دوباره از اول کتاب را بخوانم و چند صفحه ای را دوباره خوانی کردم. این بار می دانستم شخصیت ها چگونه شکل یافته اند و جمله ها چه معنایی دارند. با همین کتاب به دنیای شجاعانه دوراس وارد شدم.
بریده ای از کتاب:
- هزارها، و دهها هزار، یکی هم او. هر چند در شمار این هزارهای دیگر است، اما برای من از این هزارهزارهای دیگر جداست، کاملا متفاوت و تنها.
- ... دستانی با من آشنا، به طریقی تنها با من آشنا.
- نه، نمی توانست غذا بخورد و نمیرد. بنابراین دیگر نمی توانست بی غذا بماند و، از این بابت، نمیرد. مشکل همین بود.
- جانی به قالب آمده. جانی از نو به قالب آمده بود به صورتی مضاعف حتی. یک از روزهای بعد، به او گفتم که باید از هم جدا شویم، که مایلم از " د" بچه دار شوم، که این به خاطر بقای نام است، نامی که فرزندم حافظ آن خواهد بود. از من خواست که اگر ممکن باشد روزی همدیگر را ببینیم. گفتم که نه، که دو سال است بر این نظرم، از روزی که "د" را دیده بودم. به او گفتم که حتی اگر "د" آدمی هم وجود نمی داشت، باز هم حاضر نمی شدم زندگی ام را با تو از سر گیرم. نپرسید که به چه دلیل می خواهم ترکش کنم، من هم توضیحی ندادم.
کتاب بعدی که از این نویسنده ی با ذوق خواندم. کتاب عاشق بود. کلمه ها به جا و موزون و پر از حس ... آنقدر جمله ها و پاراگراف های خوب داشت که اگر بخواهم گزیده هایی را انتخاب کنم باید بیشتر کتاب را بنویسم. حدسم این بود عشق شخصیت داستان تمام شد و هر کسی مشغول باقی زندگی خود. ولی باز هم آخرین صفحه این داستان، خواندنی بود و مخاطب را در اندیشه، فرو می برد. یکی از جالب ترین بخش ها، فصلی است که رفتار برادرهای دختر را با عاشق، توصیف می کند.
با این حال گزیده هایی از کتاب :
- در زندگیم خیلی زود دیر شد، در هجده سالگی دیگر دیر شده بود. بین هجده تا بیست و پنج سالگی، چهره ام طریقی دور از انتظار طی کرد. در هجده سالگی آدم سالخورده ای شده بودم ... سالخوردگی غافلگیر کننده ای بود. می دیدم که سالخوردگی خط و خال صورتم را به هم ریخته، ترکیب قاطعی به لب و دهانم داده بود. چین های پیشانیم عمیق شده بود. چهره سالخورده ام باعث وحشتم نشده بود، برعکس برایم جالب بود، انگار کتابی بود که تند می خواندمش. ضمنا، بی آنکه اشتباه کنم، می دانستم که این روال بالاخره روزی کند می شود، سیر طبیعی پیدا می کند... چهره ام سال دیده تر شده بود... چهره ای خراب دارم.
- تنها با بذله گویی می تواند احساساتش را بیان کند. می فهمم که نمی تواند، جسارت آن را ندارد تا مرا به جای پدرش دوست بدارد. مرا برگزیند و با من زندگی کند. اغلب، از اینکه می بیند آنقدرها هم عاشق نیست تا بتواند بر هراس غلبه کند، می گرید. تهورش در وجود من خلاصه می شود، و حقارتش در ثروت پدرش.
- کینه همیشه با سکوت آغاز میشود. و فراتر از کینه در واقع همین سکوت است. سکوت، این حرکت بطیء تمام زندگیم. هنوز اینجا هستم، اینجا، در برابر این کودکان فریب خورده، و با حفظ همان فاصلهای که با رمز و راز دارم. من هیچوقت ننوشتهام، خیال کردهام که نوشتهام ، هیچ وقت دوست نداشتهام، خیال کردهام که داشتهام. من هیچ کاری نکردم جز انتظار کشیدن، انتظار در برابر دری بسته.
- مطمئنم که موضوع زیبایی در کار نیست، چیز دیگری است، چه می دانم، چیزی که به روح و روان مربوط است. ... کافی است که خودم را باور کنم، بعد دیگر برای شخص نگرنده، واقعی جلو می کند و همانی می شوم که نگرنده به زعم خویش می خواهد، و این برایم مسلم است.
- چیز اشتیاق برانگیزی وجود نداشت. اشتیاق یا در همان فراق نهفته بود و یا وجود نداشت. اشتیاق یا در همان نگاه اول نهفته بود یا اصلا وجود نداشت. اشتیاق یا شعور بی واسطه رابطه بود یا اینکه اصلا هیچ چیز نبود. به هرحال، این را قبل از آن تجربه دریافتم.
- می گفت دیگر نمی توانم، خیال می کردم می توانم، ولی دیگر نمی توانم. خود را موجود بی جانی می دانست. لبخند مهربانی از سر عذرخواهی به لب داشت. می گفت که این چیزها دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد. از میل و علاقه که می پرسیدم، نیمخند می زد. می گفت: نمی دانم، در این لحظه شاید. مهربانیش یکسر آمیخته به درد بود. و از این درد حرفی نمی زد. هیچ وقت هم حتی کلامی از آن نگفت.
- در سال های سی، آیا می توانسته بدون توسل به ظاهر سازی، عذاب ناشی از جفای مرد را تسکین دهد. آن هم جفایی که بیشترین صدمه اش متوجه زن می شده است. کسی چه می داند ...
درد نام اولین اثری است که از مارگریت دوراس خواندم. از صفحه " کتاب خوره " در فیس بوک با این نویسنده آشنا شده بودم. کتاب، روزنگاری هایی از دوران جنگ جهانی دوم است. توصیف ها روان و دل پسند است. خصوصن که به نوشته های دوران جنگ های جهانی علاقه مند هستم. چند باری نوشته ها چشم های آدم را تر می کرد. اوایل کتاب که نمی دانستم جریان از چه قرار است به نظرم خیلی جذاب نمی آمد و روند داستان و شخصیت ها را گم می کردم، بعد که فهمیدم داستان از چه قرار است و چه پایانی داشت، می خواستم دوباره از اول کتاب را بخوانم و چند صفحه ای را دوباره خوانی کردم. این بار می دانستم شخصیت ها چگونه شکل یافته اند و جمله ها چه معنایی دارند. با همین کتاب به دنیای شجاعانه دوراس وارد شدم.
بریده ای از کتاب:
- هزارها، و دهها هزار، یکی هم او. هر چند در شمار این هزارهای دیگر است، اما برای من از این هزارهزارهای دیگر جداست، کاملا متفاوت و تنها.
- ... دستانی با من آشنا، به طریقی تنها با من آشنا.
- نه، نمی توانست غذا بخورد و نمیرد. بنابراین دیگر نمی توانست بی غذا بماند و، از این بابت، نمیرد. مشکل همین بود.
- جانی به قالب آمده.
جانی از نو به قالب آمده بود به صورتی مضاعف حتی. یک از روزهای بعد، به او گفتم که باید از هم جدا شویم، که مایلم از " د" بچه دار شوم، که این به خاطر بقای نام است، نامی که فرزندم حافظ آن خواهد بود. از من خواست که اگر ممکن باشد روزی همدیگر را ببینیم. گفتم که نه، که دو سال است بر این نظرم، از روزی که "د" را دیده بودم. به او گفتم که حتی اگر "د" آدمی هم وجود نمی داشت، باز هم حاضر نمی شدم زندگی ام را با تو از سر گیرم. نپرسید که به چه دلیل می خواهم ترکش کنم، من هم توضیحی ندادم.
تفکر دلفینی
همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روشهای منحصر به فردی داریم. بنابر این تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه میتوانیم کلیدی پیدا کنیم که روابط خانوادگی، عاطفی و حرفهای ما را تسهیل کند؟ و چگونه میتوانیم راهحلی بیابیم که برای همه اشخاص راضیکننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟
نویسندگان کتاب راهبرد دلفینی؛ کلید این امر را تنها در همکاری و انعطافپذیری میدانند. آنها معتقدند که به طور کلی، انسانها را همانند موجودات دریایی میتوان به 3 طبقه تقسیم کرد:
ماهیهای کپور، کوسهها و دلفینها.
دسته اول: ماهیهای کپور هستند که همیشه ماهیهای قربانیاند؛ زیرا پیوسته توسط دیگر ماهیها خورده میشوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسانها نیز چنین هستند؛ یعنی برخی از انسانها در زندگی خود نقش ماهی کپور را بازی میکنند. آنها کم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص میشوند و حتی ممکن است قربانی روابط غلط و تفکرات منفی خود شوند.
دسته دوم: کوسه ماهیها هستند که روش (برنده – بازنده) را به کار میگیرند. برای اینکه من برنده شوم تو باید بازنده باشی و این کار باید بدون هیچ تمایز و تفاوتی انجام گیرد. برای کوسهماهی، هر نوع ماهی، دشمن به حساب میآید. هر ماهی یک وعده غذایی بالقوه است. شاید ما نیز این نقش را بازی کرده باشیم؛ یا حداقل در زندگی حرفهای یا شخصی خود با کوسههایی برخورد کرده باشیم.
دنیای سازمانها و دنیایی که ما در آن کار میکنیم؛ از دیرباز دنیای کوسهها تلقی میشود که گاه صحبت از کارکنانی میشود که برای رسیدن به مقامهای بالا یکدیگر را میدرند. در دنیای پررقابت امروز، حتی سازمانها گاهی اوقات به طور موذیانه به سازمانهای دیگر حمله میکنند. به طور خلاصه انسانهایی را میتوان یافت که کم و بیش در حال رقابت دائمی از نوع برنده- بازنده هستند.
دسته سوم: نوع دیگری از حیوانات دریایی دلفینها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ به طور طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همکاری است و در ارتباطات خود شیوه برنده- برنده را برگزیده است.
دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی میکند. او هیچ کمبودی ندارد و میخواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند. اگر یک دلفین زخمی شود، 4 دلفین دیگر او را همراهی میکنند تا خود را به گروه برساند. داستانهای زیادی نیز وجود دارد که در آنها دلفینها جان انسانها را نجات دادهاند. پژوهشهای انجام شده در ساندیهگو نشان دادهاست که دلفینها علاوه بر داشتن روحیه همکاری بسیار باهوش هستند. حتی برخی از پژوهشگران آنها را باهوشترین موجودات روی زمین دانستهاند.
تحقیق زیر روحیه همکاری و روشهای برنده- بازنده و برنده- برنده را به خوبی آشکار میسازد. در ساندیهگو پژوهشگران 95 کوسه و 5 دلفین را به مدت یک هفته در یک استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند. ابتدا کوسهها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند. دلفینها فقط میخواستند با آنها بازی کنند؛ ولی کوسهها بیوقفه به آنها حمله میکردند. سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد؛ آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میکوبیدند و آنها را میشکستند. به این ترتیب کوسهها یکی بعد از دیگری کشته میشدند. پس از یک هفته 95 کوسه مرده و 5 دلفین زنده در حالی که با هم زندگی میکردند؛ در استخر دیده شدند.
ارتباط هدایت شده در جهت راهحلها، تمایزهای پرباری را برای روشن کردن زندگی حرفهای و شخصی ارائه میدهد. کوسه تمایزی انجام نمیدهد. در دنیای او برای برنده شدن دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند. ولی دلفینها بسیار انعطافپذیرند؛ زیرا در دنیایی سرشار از تشخیصهای پربار زندگی میکند.
شب آهنگ :
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟